دارم پیر میشم
انگار جوانی فقط
درکنار تو معنی داشت
.
زخمهای کهنه خیلی وقتست که خوب شده اند
ولی"خوب"با "مثل روز اول" فرق دارد
.
گهگاه حرف هایم را برای نان ریزه هاى حیاط خانه مان میریزم شاید گنجشکان حوالی، هضمشان کنند
.
سفر از فاصله دور حكایت دارد،
گله از رفتن احساس رفاقت دارد چه صمیماه بدانی بی تو،دلم اندازه دنیاتنگ است
.
تمام حرف مجنون یک کلام است،"نفس بی یاد لیلایم حرام است"
.
عابری نیست دراین كوچه مگر سایه ی من،من ازاین سایه دلخسته دلم میگیرد،سایه های منوتو دورند زهم،من ازاین دوری پیوسته دلم میگیرد
.
غمم رامیدهدتسکین گل سرخ/دلم رامیکندتزیین گل سرخ/بیادروی تومی بویم امشب /گل مریم..گل یاس ...گل سرخ
چه دنیای بزرگی شده .... تاچشم كارمیكنه، جای توخالیست
.
مادرم میگفت:
دوستانت راببین، همه به جایی رسیده اند
نمیدانست منتظرنشسته ام تابه تو برسم
"جای خالیت را نفس عمیق میکشم،عطرت از تو باوفا تر است
.
نگذار دیگران نام تو را بدانند همین زلال بیکران چشمانت برای پچ پچ هزارساله آنان کافیست
.
.
می دانی ... !؟ به رویت نیاوردم
از همان زمانی كه جای " تو " به " من " گفتی : " شما "
فهمیدم
پای " او " در میان است ...
.
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود
.
این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ،
بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا
بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ، بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود،بــیداد ، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان
بــیتو بــیتو بــیتو ....
.
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند